فرشته هاى ما

03

سلام عزيز ِ دل ِ مامان امروز مادر جون يه حرفي زد قند تو دلم آب شد و اشك پر چشمام شد ؛ گفتش چه خوب ميشه يهويي صاحب 3 تا بچه شين همه هم از دم شبيه مامانشون چشم رنگي و بور ! اينو كه گفت يه لحظه خواب چند ماه پيش اومد به ذهنم . . . خواب ديدم يه پسر داشتم مثه يه قرص ِ ماه ، حتي لحظه زايمان رو ديدم و اينكه مطمئن بودم خواب نيستم ، سريع بغلت كردم و با ولع بوت ميكردم ، حتي كلي هم گريه كردم و تو خواب همش خدارو صدا ميزدم كه نگو اين يه خوابه ولي همينكه بيدار شدم دلم شكست . . . مامان جون من از بهمن منتظرتم ولي نيومدي ، اونوقت بود كه فهميدم حتما يه مشكلي هست . تو كه الان پيش خدايي ، تو كه الان اون بالايي ميشه از خدا بخواي زودتر بياي پيش...
20 شهريور 1393

02

تا حالا كارهايي كه انجام داديم عبارت هستند از : 1. آزمايش خون مامان 2. عكس برداري مامان 3. تكه برداري مامان 4. آزمايش بابا 5. درمان بابا مامان جون راستش يكم اوضاع بهم ريخته ، ولي من و بابا كه تسليم نميشيم ، ما هميشه به خدا اميد داريم و ازش ميخوايم كه همه چي نرمال شه . همسر بايد عمل واريكـ*ـوسل انجام بده البته فعلا دارو مصرف ميكنه ، منم تنبلي تخمدان دارم و بايد دارو مصرف كنم ، ان شاءالله اين چند ماه هم ميگذره و جفتمون به بهبودي كامل دست پيدا ميكنيم ، آمين .
18 شهريور 1393

01

سلام عزيزان ِ من ؛ من و بابا بي صبرانه منتظر ِ حضور شما در كلبه ي عاشقانه ي خودمون هستيم تا با اومدن شما كلبه ي قشنگمون شور و نشاط بيشتري به همراه داشته باشه . آخه ميدونيد من و بابايي تصميم گرفتيم 3 تا بچه داشته باشيم برا همين قراره اينجا بنويسيم از احساسات و كارها و روزهايي كه به عشق اومدن شما سپري ميكنيم ! اميدواريم خدا مارو لايق بدونه و بتونيم پدر و مادر خوبي براي شما فرشته هاي عزيز باشيم ، آمين .  
18 شهريور 1393
1